دختر شرقی باران

همینم که هستم ولی با تو.. ❤

دختر شرقی باران

همینم که هستم ولی با تو.. ❤

اینجا یه وبلاگ شخصیه
دیدم چند نفری عکسی که من حواسم نبوده و رمزی نکردم کپی کردن
کپی بر داری از این وب نارضاتی منو به همراش داره
لطفا اسب سواری رو مخ نکنید
با تشکر
پونه جان

۱۸
مهر ۹۴

بدترین تولد زندگیم مبارک....

خدایا مرسی که حداقل تو هستی دوست دارم خدا 

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۴ ، ۰۰:۴۴
الوچه بانو
۱۵
مهر ۹۴

و امااااا خبر خوووب...

دیگه چه خبرررر!؟؟؟؟

چیکارا میکنین؟؟؟

اقاهاتوووون خوبن؟؟؟

واااای چقدر خوابم میاد دیگه برم بخوابم :دی

اا شماها هنوز اینجایید؟؟؟

خوش میگذره؟؟

زندکی بر وفق مراده؟؟؟؟؟

همه چی اوکی!؟؟

جان؟؟؟؟

عمه چرا چهارتا دارم!!

چی؟؟؟؟

به روح!؟؟ 

هی همچین بی اعتقادم نیستم :دی

خوب دیگه بسه :))))))

چند روز پیش گفتن ثبت نام بدون قرعه کشیه مشهده 

برید ثبت نام

آقا ما رفتیم ثبت نام یهو دیدیم میگن شده 190نغر قرعه کشی هست دیگه :|

خدمتتون عارضم ک مستقیم خورد تو برجکم

به دوستم اس دادم میای؟؟؟ 

گفت پول ندارم!! 

این قضیه رو حلش کردمو اونم گفت خیلی خوشحالم کردی دفعه اولمه دارم میرم مشهد!!!!

خدا میدونه چقدر خوشحال شدم!!!!

فرداش شدوو نا هم گفتیم اسم ما ک در نمیااااد

یهو دیدم ی اس دارم جهت تثبیت ثبت نام به فلانجا بیاید

آقا مارو میگی

خیلی راحت اس ام اس و بستم 

زنگ زدم ب همون دوستم گفت اسم منم در اومده

گفتم اها باشه و قطع کزدم

یهو مغزم کشید ک چ اتفاقی افتاده

وسط حیاااط دانشگاااه جییییییغاااااا یعنی اسمون ریخت

اصا حواسم نبود باید ذوق کنم :))))))

120نفر اسمشون در اومده من نفر 120ام بودم:0

اخه خدای مهربونم من قربووونت برم که هوام و داری

مرسی از کادوی تولد فوق العادت!!!

من عاشقتم!!!!

هرچند بعد شنیدن این خبر ی خبر وحشتناک و بد شنیدم ک دلم و شکست

اما هیچی نمیتونه حال خوبم و خراب کنه :))

از مسعود جان دلخورم و دلیل صد در صد منطقی دارم

ولی نمییییییگم اصلا هیچوقت

و خلاصه اینکه دوشنبه راهی حرم آقا کرامتم

ای حرمت ملجا درماندگان

دور مران از در و راهم بده.......3>


۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۰۰:۰۴
الوچه بانو
۱۳
مهر ۹۴

اول اینکه انگار قرار خدا یه کادوی تولد بزرگ و فوق العاده بهم بده

بخاطر همین لطفش منم یکاری انجام دادم ک خودمم خیلی خوشحال کرد

بذارید اون اتفاق فوق العاده بیفته بعد بهتون میگم

پیش پیش هیچی نمیگم

فقط میدونم ک هنوز داره نگام میکنه

یه چی نوشته بودم ولی چون هرکس نظر خاص خودشو داره پاک کرد



چهارشنبه عروسی دعوتم

پنجشنبه تولد

شنبه هم تولدمه 

و ن یک ماه و شیش روز مسعود و ندیدم

و مطمینم حالا حالا نمیاد

چرا!؟؟؟؟؟؟

چون معتقده فقط وقتی باید بیاد که دستش پول باشه

تا بتونه خوشحالم کنه

نمیدونه نیومدنش و اینکه نمیذاره بشناسمش چقدر آزارم میده

مرسی ک هستین 

مرسی ک به فکرمین

ازتون عذر میخوام ک هیچی راجع ب اتفتقاتی ک برام افتاده نمیگم

از بچگی عادت ب سکوت کردم

میدونم بده ولی تنها راه چارمه!!!

دعا کنید اون اتفاق فوق العاده بیفته

روحیم خیلی عوض میشه

خدایا توکل ب بزرگیه خودت!!!


۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۴ ، ۰۰:۱۴
الوچه بانو
۰۱
مهر ۹۴

خوشحالم ک پاییز اومد 

تولدم نزدیکه

خدا میدونه چقدر این ماه و دوست دارم

رو دلم خیلی کارای مسعود موند ولی هیچی نگفتم باهاشم عالی برخوردکردم

ولش کنین بیخیال همین الان و عشقه

امروز هر ده دقیقه زنگ میزد میگفت دلم تنگ شده ی چیزی بگو

من :|

خوب چی بگم پاشو بیا انقد دلتنگی

هرچند میدونم نده برا تولدم بیاد

ولی عیب نداره من زیادم دلتنگ نیستم

باید ب این شرایط عادت کنم صحبت پنج ساله ایشالله 

دارم فک میکنم خونه رو چجوری دکور بچینم عکسشو میذارم بعد براتون نظراتونو بدید

نظر خانم همساده رو دوست داشتم

حالا تا ببیتم چی میشه

اتاق خودمم ک بابا اونور داره میسازه گقتم سفید ثابت کنن

بعدا خودم طرح میدم 

الان فعلا سفید سفید :دی

اگه برف بیاد قندیل میبندم حتما :)))))

خوب دیگه از شنبه هم که دانشگاه ایشالله

همه چی ارومه من چقد خوشبختم :دی

فعلااااا:*

۳۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۴ ، ۰۰:۵۶
الوچه بانو
۳۰
شهریور ۹۴

دوستای گلم اینا جبهه گیری نیست دوست داشتم توجیهتون کنم در مورد زندگیم:*

خیلی هاتون گفتین اشتباه کردم گفتم عروسی نه

ولی با تمام احترامی که برا نظراتون قایلم من از این مراسم که پر از تجمله خوشم نمیاد

وقتی موقع خوندن صیغه محرمیت زندگیم و سپردم به حضرت زهرا پس شیوه ی ایشونم پیش میگیرم

پدرم زیر فشار مالی شدیدیه من با اینکار بیشتر خیال پدرم راحت کردم چون عقد و عروسی باهمه و هزینه ها نصف نصف 

و باید جهیزیه هم بگیره بابا به جر چهار تا وسیله

شرایط مسعودم اونقد بده که اگه قرار بود عروسی بگیزم باید قید ترم بعد دانشگاه و میزدم

و این بدترین اتفاقی بود که ممکن بود بیفتهن عو طرفه دیگه خود مسعود له میشد

اگه گفتم نیاز داشتم ازم تشکر کنه چون به قول اتنا همه ما زنا این نیاز تو وجودمون هست

اوناییم که گفتن به همسر بگم

موقعی که اینجا بود تو بغلش بودم و فضا خیلی عاشقانه بود بهش گفتم

متاسفانه من اصلا اعل قهر و دعوا طولانی نیستم 

یعنی ته ته قهرم ی ساعته ولی تو دلم ناراحتی میمونه!!!!!! 

و اما اونور قضیه اونایی که گفتن بری زیر یه سقف درست میشه:

دیروز مسعود عصبی بود و هرچی من میگفتم جچی شده هیچی نمیگفت:/

تا امروز به حرف اومد و گفت در حالی که تو حساب خودش یک میلیون و هفتصد بوده دوستش ازش پول خواسته و یک میلیون و سیصدش بهش داده

و این در حالیه که چند روز پیش به من گفته بودم اون چهار صد تومنی که بهت دادم و داری بهم بدی بعد پس بدم

و من با اینکه تو حسابم بود گفتم فقط 130 دارم و اونو براش فرستادم

حالا ته قضیه قشنگه

دوستش بهش گفته پول و حساب کردم داداش دیدم بدهی داری بهم صد تومنم بر دار بیا :|

این در حالیه که شوهر من قبلا بدهیش و صاف کرده!!!!!!!

اگه شما باشید نمیسوزید؟؟؟ بهتون بر نمیخوره؟؟؟

بهش میگم مسعود 15 سال والیبال بازی کردی هر سال 30 ملیون سالی 5 ملیون پس انداز میکردی الان همه چی داشتی

میگه نه دیگه تصمیم و گرفتم از این به بعد جمع میکنم به کسی هم قرض نمیدم

گفتم یکمم زود تصمیم گرفتی افرین

بعد دلم نمیاد چون میبینم اعصابش چقدر داغونه بهش اس میدم و میگم هزار تا از این پولا صدقه زندگیمون بیخیالش!

ولی هرچقدم خوب نشون بدم خودمو از  بیخیالیش میسوزم

نه از اون فقط!!

از کارای مامانم میسوزم

از زندگی  و بدشانسی داداشم میسوزم

از حال بد بابام میسوزم

خیلی خستم خدایا!!

یکم بغلت و بهم قرض میدی ؟؟؟بال و پرم شکسته :(


۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۳۱
الوچه بانو
۳۰
شهریور ۹۴

شاید هرکی اینو بخونه بگه پر توقعم

ولی حرف دلمه

انتظار داشتم وقتی بخاطر زندگیمون بخاطر شرایط مسعود پا رو ارزویی که واسه هر دختری وجود داره گذاشتم

وقتی قید عروسی رو که هرکسی دوست داره داشته باشه زدم 

یبار مسعود بگه مرسی یا حداقل یجور نشون بده متوجه اینکارم شده

ما خانوما چیزی غیر توجه از اقایون نمیخوایم

مخصوصا یکی مثل من ک مدام مورد توجه پدر و داداشم بودم

همش انتظار دارم حواسش ب من باشه

وقتی بهش میگم عصبی و کلافم بعد صبح میبینم تا ساعت شیش بعد ظهر ی تک زنگم نمیزنه بهم بر میخوره

دوست دارم منت چیزی رو رو سرش بذارم واسه همین هیچوقت بهش نمیگم ک تشکر کنه

ولی ته ته دلم ناراحتم از بی اهمیت بودن تلاشم برا خوشحالیش

مثلا کادوی تولدی که براش گرفتم دستبند

خیلی شیک بهش گفتم بنداز تو مراسم گفت جلفه برا امشب :| 

یا انگشتر عقیقی که براش گرفتم یبار جلو من ننداخته 

یا کمربند و کیف پولی ک براش گرفتم یبارم استفاده نکرده

باور کنید شمام باشین بهتون بر میخوره

خدا میدونه کم تحت فشار نیستم بی توجهیا و حواس پرتیای مسعود جز این ک حالم و بد تر کنه چیزی نداره

انتظار داشتم یبار حداقل بگه بیام ببینمت؟؟؟

اما فقط میگه دلم تنگ شده!

چجوری از من انتظار دارید مشتاق رفتن زیر ی سقف با همیچین ادمه بی توجهی باشم......

نمیتونم.... 

مسعود نشون داد بهم ک چند ساله دیگه ی ادم دیگه میشه یکی مثل باباش

چون از اول رابطه ک محلش نمیدادم تا الان ک دوسش دارم کاملا ی ادم جدیدی شده....

مسعودی ک ب ریز ترین جزییات توجه میکرد حالا بزرگتریناشم براش اهمیت نداره :| 

اینا عذاب اوره برام..... 

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۵۱
الوچه بانو
۲۸
شهریور ۹۴
یعنی این چند روز من همش با مسعود دعوا... 
سر جیزای الکی
مثلا سر ژوله و حیایی
مثلا سر کوتاه کردن مو....
یعنی کلا انقد کلافه و عصبیم منتظرم یکی بهم بگه بالا چشت ابرو
عصبیم و دلیلشم میدونم و به زبون نمیارم
خدا ب من رحم و لطف...
ی کار بدیم دارم انجام میدم که بخاطرش خیلی شرمندم
خدایا ازت خواهش میکنم کمکم کن 
خیلی این روزا تنهام.....
خیلی دلم شکسته...
فقط تو رو دارم.....بخواه ک بنده ی خوبت شم 😓
۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۱۴
الوچه بانو
۲۷
شهریور ۹۴

تصمیم گرفتم عروسی نگیرم

قرار داد همسر کلا چهل میلیونه 

اگه بخوایم وسیله بخریم خونه رهن کنیم عروسی بگیریم تهش هیچی برام نمیمونه

پس ب جا عروسی ی جشن کوچیک با گلچین خانواده

ی جشن با دوستای من و داداشم و مسعود تو ویلا

ک ب نظرم اینجوری ب خود منم خیلی بیشتر خوش میگذره

ی لباسم میپوشم آتلیه هم میریم 

کل این خرجا زیاد زیاد میشه شیش میلیون بشه اینجوری بهتره

خونه ام بابام گفت بالا خونه مامان بزرگم بدون اجاره دادن اینا تا یکی دو سال بشینیم تا پول دستمون بیاد ایشالله خونه بخریم

یه سری مسایل ب وجود اومده که حالم و خییلی خراب کرده

دعا کنید برا داداشم 😓

مسعود کاشان قرار داد بست

نمیدونم چرا دیگه حوصله خندیدن ندارم حتی حوصله حرف زدن با مسعودم ندارم 

راستی فعلا وبم همینه شاید بعدا رفتم یجا دیگه

خوشم نیومد از محیط این هیچی نداره 

مراقب باشید فعلا

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۰۷
الوچه بانو
۲۷
شهریور ۹۴

یعنی بلوگفا یجوری نابودم کرد

حس نوشتنم کلا پوکید 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۴۰
الوچه بانو