دختر شرقی باران

همینم که هستم ولی با تو.. ❤

دختر شرقی باران

همینم که هستم ولی با تو.. ❤

اینجا یه وبلاگ شخصیه
دیدم چند نفری عکسی که من حواسم نبوده و رمزی نکردم کپی کردن
کپی بر داری از این وب نارضاتی منو به همراش داره
لطفا اسب سواری رو مخ نکنید
با تشکر
پونه جان

۶ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

۳۰
آبان ۹۴

امروز دختر عمم موهام و بافت دایم کرد ی هفتع نگهش دارم تا اقایی بیاد بره میذارم بمونه

ابروهامم مدلشو تغییر دادم واسه اولین بارم اصلاح صورت کردم

لپم کبود شده 

پوستم خیلی نازک و حساسه ی دفعه برا ی عروسی بند زدم افتضاح شد

دکتر رفتم ترسیده بود بدبخت :)))))

لیگ دست یک انتخاب شدم :دی

فقط الان دعا کنبد جز چهاده تا باشم :)

شما مدیونید اگه از سر سجاده بلند شید :)))))))))

12آذر اعزامیه گرگان داریم دوره اول

دور دومش فک کنم بهمن ماه بعد امتحاناته ک احتمالا همین رشته 

اگه نباشه انزلیه :))

الان بلوزه گشاد و بلند بابام و پوشیدم ک تا زانومه :دی 

با بوی پدر به خواب میریم

شب همگی بخیر :دی

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۰۰:۴۹
الوچه بانو
۲۸
آبان ۹۴

سلام

من اوممدم خیلیییییییییییییییییییی چیزا رو پشت سر گذاشتم تا به روحیه ی مورد علاقم و نوشتن برگردم

خوب بگذریم!!!

از همتون که پیگیر حالم بودییید ممنونم

تماام دوستایی که موندن همیشه تو ذهنم میمونن

سخت در حال ورزش کردنم

احتمالا قراره لیگ بازی کنمم

مسابقات دانشگاهم دقبقا بعد از لیگه

البته دعا کنید که اینجوری باشه چون جفتش برام مهمه

امتحانمم نیفته تو لیگ

یعنی شما بشینید صبح تا شب فقط برا من دعا کنید :دی

اگه خدا بخواد و هیچکی نمیره و کسی نزاد همسر اخر این همه بعد پنج ماه دوروز میاد پیشم :دییییییی

با کلاسای دانشگام خیلی دارم حال میکنم مخصوصا مثنوی :)

اصلا عاشق مطالعه و درس شدم چقدر این ترم خوبه 3>

برا اولین بار داستان نوشتم قبلا همه چی نوشتم شعر سپید نو غزل رمانووو

فقط داستان کوتاه مونده بود که حل شد:دی

داستان زندگی دوستم بود بنده خدا از خوشحالی گریش گرفت بازم:دیییییییییی

استادمون گفت باورم نمیشه دفعه اولت باشه

کلییییییییییییییییییییییییی ذوقیدم پس تو داستان کوتاهم استعداد دارم!!!!!!!!

مسعود جدیدا همش سر درد میگیره نمیدونم چرا:/

ببخشید پراکنده شد

این پست فقط جهت اعلام زنده بودن بود!!!!

فک کنم افسردگیم بخاطر امتحان صرف عربیم بود:))))))))))))))))))

چند روزه زدم به در بیخیالی گور بابای هرچی که نشد

خدایا من دوست دارم خودتم میدونی!!!!

تو تا دلت میخواد سختی بده من در خدمتم :دی

نوکرم :))

تا ببببببببببببببببععد

۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۰۱:۱۱
الوچه بانو
۱۹
آبان ۹۴

فقط چند روز دیگه یعنی بیست و پنج آبان سالگرد اشناییمونه :))

نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت

اوضاع با مسعود خوبه خیلی تازگیا دوسش دارم دلتنگشم و از این بابت خدا رو شکر

ولی نمیفهمم چرا همه چی گره خورده تو هم

مسعود تمام کارایی ک میخواست اثجام بده کنسل شد موند رو هوا

بابامم گفت عروسی و میندازیم عقب

تمام برنامه هام بهم ریخت 

خدایا شکرت :(

مسعود خیلی داغونه هرشب سر درد داره ولی باز کلی میگه میخنده باهام

شبا خوابش نمیبره یعنی داغونه

نمیدونم دلیلش چیه که خدا اینکارو میکنه!!!!

ب قول دوستم نمیدونم چرا همه چی به تو که میرسه قاطی پاتی میشه

میدونم که حالا حالا ها نمیاد اما واقعا دلم براش تنگ شده

پنج ماهه ندیدمش :|

پنج ماه اونم تو دوره نامزدی

اصلا نیستم شنبه صبح کلاس بعدظهر وزنه یک شنبه صبح تا غروب دانشگاه غروب تمرین

دوشنبه صبح کلاس غروب تمرین

سه شنبه صبح تربیت غروب باشگاه 

چهارشنبه صبح کلاس غروب وزنه

پنج شنبه تمرین:/

جمعه هم از ساعت هشت صبح تا هشت غروب درس خوندن :|

حالا دلیل داره ها

دو تا مسابقات تو راهه هم دست یک هم مسابقات دانشگاه 

دارم حسابی تلاش میکنم درسمم خیلی مهم برام دو تا امتحلوان و حتما باید بدم

یعنی اگه ندم بدبختم چون چند واحده ک همه رو پاس کردم فقط اسن آخری مونده چون چارت عوض شده اگه این ترم پاس نکنمشون دوباره همه رو از اول تو ی ترم باید پاس کنم :|

همین الان مسعود زنگ زد

گفت نیم فصل میام پیشت.....

نیم فضلی که ازش حرف میزنه من نیستم......

بغض تمام وجودم و گرفته.....

کاش بتونم یکم نفس بکشم این روزا خیلی میخندم خیلی شادم

اما خدا کنه هیچکس وارد تنهاییام نشه...

خیلی حرف داشتم بزنم اما همش پرید از ذهنم.....

تا بعد

۲۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۲۳:۱۳
الوچه بانو
۱۱
آبان ۹۴

نمیدونم واقعا نمیدونم چرا وقتی فکر میکنم همه چی درست شده

همه چی خراب میشه

چقدر داغونم :|

۲۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۳:۴۹
الوچه بانو
۰۶
آبان ۹۴

راستش دلم خیلی گرفته....

هر دفعه ک میگم خوب دیگه حل شد آرامش اومد سراغم باز ی چاله جلو راهم سبز میشه.   

داماد مسعود فوت کرد.... 

دلم برا خانوادش خیلی سوخت پیر نبود....

مسعود ک داغونه اصلا...

اما من چرا حالم اینجوریه؟؟؟

قرار بود هفته بعد مسعود بیاد که بخاطر این قضیه کنسل شد 

و احتمال زیاد دیگه نمیتونه بیاد تا ی ماه دیگه حداقل چون بازیا داره شروع میشه.... 

و اینکه ممکنه عروسیمونم عق بیقته.....

حرصم میاد که نامزدم و فقط دوبار دیدم 

عذابم میده این قضیه ک منی ک هیچ شناختی از مسعود ندارم

خوب همه میدونین شناخت از پشت تلفن ایجاد نمیشه

باید بمونم بعد عروسی...  

خدابا صبر میکنم.... حکتتو شکر

ب کارای مامانمم صبر میکنم....مثل بابا و داداشم

اما یکم خسته شدم یکم میخوام خودتت کمکم کنی....

استادمون میگفت خدا خودش درد میده تا ب سمتش کشیده بشی

آدم وقتی کسی و به سمت خودش میکشه که دوسش داره وگرنه ک بیخیالش میشه

خوشحالم ک دوسم داری 

اما بغض دارم دوست دارم یکی بغلم کنه بگه بگو منم بگم و گریه کنم....

نمیخوام حال شما رو غمگین کنم بچه ها

اگه اینجام ننویسم حتما دق میکنم....

مرسی بابت بودنتون و اینکه فراموشم نکردید

دوستون دارم

۲۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۴:۱۱
الوچه بانو
۰۳
آبان ۹۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۲:۵۷
الوچه بانو