راستش دلم خیلی گرفته....
هر دفعه ک میگم خوب دیگه حل شد آرامش اومد سراغم باز ی چاله جلو راهم سبز میشه.
داماد مسعود فوت کرد....
دلم برا خانوادش خیلی سوخت پیر نبود....
مسعود ک داغونه اصلا...
اما من چرا حالم اینجوریه؟؟؟
قرار بود هفته بعد مسعود بیاد که بخاطر این قضیه کنسل شد
و احتمال زیاد دیگه نمیتونه بیاد تا ی ماه دیگه حداقل چون بازیا داره شروع میشه....
و اینکه ممکنه عروسیمونم عق بیقته.....
حرصم میاد که نامزدم و فقط دوبار دیدم
عذابم میده این قضیه ک منی ک هیچ شناختی از مسعود ندارم
خوب همه میدونین شناخت از پشت تلفن ایجاد نمیشه
باید بمونم بعد عروسی...
خدابا صبر میکنم.... حکتتو شکر
ب کارای مامانمم صبر میکنم....مثل بابا و داداشم
اما یکم خسته شدم یکم میخوام خودتت کمکم کنی....
استادمون میگفت خدا خودش درد میده تا ب سمتش کشیده بشی
آدم وقتی کسی و به سمت خودش میکشه که دوسش داره وگرنه ک بیخیالش میشه
خوشحالم ک دوسم داری
اما بغض دارم دوست دارم یکی بغلم کنه بگه بگو منم بگم و گریه کنم....
نمیخوام حال شما رو غمگین کنم بچه ها
اگه اینجام ننویسم حتما دق میکنم....
مرسی بابت بودنتون و اینکه فراموشم نکردید
دوستون دارم