شاید هرکی اینو بخونه بگه پر توقعم
ولی حرف دلمه
انتظار داشتم وقتی بخاطر زندگیمون بخاطر شرایط مسعود پا رو ارزویی که واسه هر دختری وجود داره گذاشتم
وقتی قید عروسی رو که هرکسی دوست داره داشته باشه زدم
یبار مسعود بگه مرسی یا حداقل یجور نشون بده متوجه اینکارم شده
ما خانوما چیزی غیر توجه از اقایون نمیخوایم
مخصوصا یکی مثل من ک مدام مورد توجه پدر و داداشم بودم
همش انتظار دارم حواسش ب من باشه
وقتی بهش میگم عصبی و کلافم بعد صبح میبینم تا ساعت شیش بعد ظهر ی تک زنگم نمیزنه بهم بر میخوره
دوست دارم منت چیزی رو رو سرش بذارم واسه همین هیچوقت بهش نمیگم ک تشکر کنه
ولی ته ته دلم ناراحتم از بی اهمیت بودن تلاشم برا خوشحالیش
مثلا کادوی تولدی که براش گرفتم دستبند
خیلی شیک بهش گفتم بنداز تو مراسم گفت جلفه برا امشب :|
یا انگشتر عقیقی که براش گرفتم یبار جلو من ننداخته
یا کمربند و کیف پولی ک براش گرفتم یبارم استفاده نکرده
باور کنید شمام باشین بهتون بر میخوره
خدا میدونه کم تحت فشار نیستم بی توجهیا و حواس پرتیای مسعود جز این ک حالم و بد تر کنه چیزی نداره
انتظار داشتم یبار حداقل بگه بیام ببینمت؟؟؟
اما فقط میگه دلم تنگ شده!
چجوری از من انتظار دارید مشتاق رفتن زیر ی سقف با همیچین ادمه بی توجهی باشم......
نمیتونم....
مسعود نشون داد بهم ک چند ساله دیگه ی ادم دیگه میشه یکی مثل باباش
چون از اول رابطه ک محلش نمیدادم تا الان ک دوسش دارم کاملا ی ادم جدیدی شده....
مسعودی ک ب ریز ترین جزییات توجه میکرد حالا بزرگتریناشم براش اهمیت نداره :|
اینا عذاب اوره برام.....