دوستای گلم اینا جبهه گیری نیست دوست داشتم توجیهتون کنم در مورد زندگیم:*
خیلی هاتون گفتین اشتباه کردم گفتم عروسی نه
ولی با تمام احترامی که برا نظراتون قایلم من از این مراسم که پر از تجمله خوشم نمیاد
وقتی موقع خوندن صیغه محرمیت زندگیم و سپردم به حضرت زهرا پس شیوه ی ایشونم پیش میگیرم
پدرم زیر فشار مالی شدیدیه من با اینکار بیشتر خیال پدرم راحت کردم چون عقد و عروسی باهمه و هزینه ها نصف نصف
و باید جهیزیه هم بگیره بابا به جر چهار تا وسیله
شرایط مسعودم اونقد بده که اگه قرار بود عروسی بگیزم باید قید ترم بعد دانشگاه و میزدم
و این بدترین اتفاقی بود که ممکن بود بیفتهن عو طرفه دیگه خود مسعود له میشد
اگه گفتم نیاز داشتم ازم تشکر کنه چون به قول اتنا همه ما زنا این نیاز تو وجودمون هست
اوناییم که گفتن به همسر بگم
موقعی که اینجا بود تو بغلش بودم و فضا خیلی عاشقانه بود بهش گفتم
متاسفانه من اصلا اعل قهر و دعوا طولانی نیستم
یعنی ته ته قهرم ی ساعته ولی تو دلم ناراحتی میمونه!!!!!!
و اما اونور قضیه اونایی که گفتن بری زیر یه سقف درست میشه:
دیروز مسعود عصبی بود و هرچی من میگفتم جچی شده هیچی نمیگفت:/
تا امروز به حرف اومد و گفت در حالی که تو حساب خودش یک میلیون و هفتصد بوده دوستش ازش پول خواسته و یک میلیون و سیصدش بهش داده
و این در حالیه که چند روز پیش به من گفته بودم اون چهار صد تومنی که بهت دادم و داری بهم بدی بعد پس بدم
و من با اینکه تو حسابم بود گفتم فقط 130 دارم و اونو براش فرستادم
حالا ته قضیه قشنگه
دوستش بهش گفته پول و حساب کردم داداش دیدم بدهی داری بهم صد تومنم بر دار بیا :|
این در حالیه که شوهر من قبلا بدهیش و صاف کرده!!!!!!!
اگه شما باشید نمیسوزید؟؟؟ بهتون بر نمیخوره؟؟؟
بهش میگم مسعود 15 سال والیبال بازی کردی هر سال 30 ملیون سالی 5 ملیون پس انداز میکردی الان همه چی داشتی
میگه نه دیگه تصمیم و گرفتم از این به بعد جمع میکنم به کسی هم قرض نمیدم
گفتم یکمم زود تصمیم گرفتی افرین
بعد دلم نمیاد چون میبینم اعصابش چقدر داغونه بهش اس میدم و میگم هزار تا از این پولا صدقه زندگیمون بیخیالش!
ولی هرچقدم خوب نشون بدم خودمو از بیخیالیش میسوزم
نه از اون فقط!!
از کارای مامانم میسوزم
از زندگی و بدشانسی داداشم میسوزم
از حال بد بابام میسوزم
خیلی خستم خدایا!!
یکم بغلت و بهم قرض میدی ؟؟؟بال و پرم شکسته :(